گاه شمار
  Saturday, December 23, 2006
 
اعضای تشخیص منزلت ماله


مدیر مجهول

صمد طاهری


امین آبادی ها

رضا طایفی
علی مرسلی
سیدمهدی المدرسی
 

دژبان

بهرام کوهستانی
 
 

5-10=-5 فرمان

1- آثار خود را هشتم و بیست و ششم هرماه حتما به ما برسانید.

2- ویرایش و اصلاح آثار ارتباطی به ما ندارد و در صورت عدم ویرایش آن موظفید مجددا خودتان اصلاح کنید.

3- سوء استفاده و احیانا استفاده از مطالب با ذکر ماخذ دقیق هیچ منع قانونی ندارد.

4- در صورت تمایل به همکاری با گروه ما به صفحه « مثلث برمودا » مراجعه کنید.

5- برای رفع ابهام نسبت به اعضاء، روی عکس آنها کلیک کنید.

 
 

به وبلاگ گروهی ماله (جمع دنشجویان طنز پرداز کشور)خوش آمدید


خوشحالم . يك دليل اصلي دارد. اين بار مهيمان اين ستون شاعري است كه او را با شعري با عنوان « خيابان خواب ها » مي شناسيم . آرزو دارم كه بتوانيم از اين به بعد نيز در خدمت اين شاعر توانا باشيم .

افاضات حاج كرم
پريشبا حضرت حاجي كرم شوهر دختر خاله ي مادرم
چون كه ماشين نو خريده بودن خدمت والده رسيده بودن
پس از يه كم تارف و گفت و شنفت يهو يه كاره رو به من كرد و گفت
نشستي و اين همه خوندي كه چي ؟ توي مخت كتاب چپوندي كه چي ؟
آخر خوندن اوّل سختيه علم و هنر مايه ي بدبختيه
اونا كه اهل دانش و كتابن بايد برن كشكشونو بسابن
ما اگه پول گُنده در مياريم شكر خدا سوات موات نداريم
حاجيت توي توپخونه آش ميفروشه كارش يه كم سخته ولي نون توشه
هر چي بخواي از توي آش در مياد سكّه و اسكناس مثِ برق و باد
تازه گيا كه خرج و بالا ديدم زد به سرم يه دكّه ام خريدم
اگه خدا بخواد با سود دكّه با حاج خانوم ميريم دوباره مكّه
ماه محرّم كه بياد دستِ كم خرجِ سه روزِ هيئت و من ميدم
حالا تو هي بشين رساله بنويس هي توي روزنامه مقاله بنويس
دارن به روزنامه چيا گير ميدن دارن دكورهاشونو تغيير ميدن
به خاطر خودت ميگم پسر جون دوس ندارم بيفتي كُنج زندون
مي ترسم آخر چُپُقت چاق بشه يهو دهن دماغت اوراق بشه
تو كه خودت معدنِ عقل و هوشي بيا برو واستا كوپن فروشي


دو سال كه بگذره تريلياردري به شرط اينكه هر روز هر روز بري
خير سرت ميگي نويسنده اي صحبت پول كه ميشه شرمنده اي
خلاصه اينكه اگه آدم بشي ماشين ميدم بري مسافر كشي
آخه به چيز نوشتن ام ميگن كار ؟ برو پي يه كارِ نون و آب دار
اونايي كه كارِ اداري دارن بعضياشون خوب پولي در ميارن
همساده يِ مارو كه ميشناسي همين حاج اسكندرِ اسكناسي
حاجيه كه يه خورده ام ريش داره اون كه رو پشت بوم سه تا ديش داره
يه عالمه سكّه رو سكّه چيده الان ديگه توپ تكونش نميده
همش با گُنده گُنده ها مي پره صد تايِ مارو با يه چك مي خره
تو هر اداره اي هواشو دارن كلّي ام احترام بهش ميذارن
هر كي كارش گيره مياد سراغش بعضيا جمعه ها ميرن تو باغش
شعر چيه كتاب كيلويي چنده اين چيزارو كسي نمي پسنده
الان كتاب يه چيزي مثل هيچه دوره ي ما دوره ي ساندويچه
شايد بگي روده درازي كردم با اعصابت بيخودي بازي كردم
آخه توام چيزي بگو برادر همش به من نگاه نكن تا آخر
والده گفت : زبون اين آتيشه چيزي بگه بي احترامي ميشه
حاجي آقا شما بزرگ ماييد اونكه بايد حرف بزنه شماييد
وقتي كه اين حرف و به حاجي مي زد با ابروهاش بهم اشاره اومد
شايد اگه فرصت كافي داشتم سر به سر حاجي كرم مي ذاشتم
امّا فقط بهش همينو گفتم : يادِ (( عقاب )) خانلري مي افتم

خليل جوادي


 
11:32 AM 

|

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------