گاه شمار
  Wednesday, October 25, 2006
 
اعضای تشخیص منزلت ماله


مدیر مجهول

صمد طاهری


امین آبادی ها

رضا طایفی
علی مرسلی
سیدمهدی المدرسی
 

دژبان

بهرام کوهستانی
 
 

5-10=-5 فرمان

1- آثار خود را هشتم و بیست و ششم هرماه حتما به ما برسانید.

2- ویرایش و اصلاح آثار ارتباطی به ما ندارد و در صورت عدم ویرایش آن موظفید مجددا خودتان اصلاح کنید.

3- سوء استفاده و احیانا استفاده از مطالب با ذکر ماخذ دقیق هیچ منع قانونی ندارد.

4- در صورت تمایل به همکاری با گروه ما به صفحه « مثلث برمودا » مراجعه کنید.

5- برای رفع ابهام نسبت به اعضاء، روی عکس آنها کلیک کنید.

 
 

به وبلاگ گروهی ماله (جمع دنشجویان طنز پرداز کشور)خوش آمدید


از آنجا که ماه رمضان ماه بسیار مبارک و خوبیست و صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در چند سال گذشته بسیار در جهت پیشبرد اهداف یکسان سازی مغز مردم تازه از زیر روزه در رفته کوشیده است،پس ما هم به پیروی ازسریال سازان گرامی صداوسیمایی تحت تاثیر سینمای ماوراء هالیوودی و اروپایی همچون "وکیل مدافع شیطان"،"جن گیر"،" روح" و "خوب،بد،زشت"! یا فیلمهای فانتزی اسپیلبرگ ،برآن شده ایم که سریالی مخصوص ماه رمضان بسازیم که به فراخور ذهن خالی تازه از زیر روزه در رفته و شکم پر ِ پس از افطار روزه داران گرامی باشد و حتی از خدا بی خبران روزه نگیر را به یاد منکر و نکیر اندازد.اکنون نیز طرح یکی از قسمتهای سریالی در ژانر ماه رمضانی آماده می باشد که قرار است در رمضان چند سال آینده از یکی از شبکه های سیما پخش شود.

نام سریال : پس رفتگان

تیتراژ آغاز: کادر از سفید به سیاه فید می شود و نام سریال بالا می آید.ناگهان صدای فش فش تند یک دف بلند و دف نواخته می شود. پس از آن صدای یک ریتم هیپ هاپ بالا می آید.یک آقایی شروع به چه چه زدن (و نه تحریر زدن) می کند.نمای تاری از ساختمانهای شهر در کادر است (که با برنامه فوتو شاپ به رنگ خاکستری فیلتر شده ) و گیر افتادن اتوموبیلها در ترافیک سنگین بزرگراه همت نمایش داده می شود.آسمان شهر پر از شعله های آتش است.نام بازیگران و گروه تولید یکی یکی روی کادر می آید و می رود و همچنان صدای چه چه روی یک آهنگ رپ پخش می شود.
1-داخلی-روز-دفتر یک شرکت
یک مرد چهل ساله کت و شلوار پوشیده و کراوات زده با چهره درخشان و سه تیغ شده پشت میز بزرگ چوبی که روی آن مانیتور کامپیوتر گذاشته شده روی یک صندلی چرمی اداری لم داده است .گوشی موبایل را به گوش چسبانده و یک وری پوزخند می زند. پشت سرش از پنجره سرتاسری چند آپارتمان بیست طبقه سفید زیر نور خورشید می درخشند.مرد قاه قاه می خندد و می گوید: "...آره آره. اون لوازم آرایشیای تقلبی رو هم فردا می یارم به بازار تزریق می کنم. هاه هه هه...آره آره مصلحی جان.قربانت.خدانگه دار." و یک فنجان چای یا قهوه را به دهانش نزدیک می کند.اما با صدای باز شدن در فنجان را در پیش دستی می گذارد و اخم کرده به سوی در می چرخد.دختری آرایش کرده و لاغر،با بینی عمل شده و مانتوی صورتی رنگ به آرامی وارد اتاق می شود.تصویر کم رنگ شده است.مرد فریاد می زند :"خانوم نوشین زاده مگه به شما نگفتم بدون در زدن وارد نشید"
دختر با صدای تو دماغی و آرام می گوید :"اما آقای رئیس..." و ساکت می شود پس از دو ثانیه مرد می گوید : "اما نداره برو بیرون هر کی هم زنگ زد بگو تو جلسه ام."
ناگهان یک مرد جوان بدن ترکه ای با موهای آشفته اما ژل زده و ته ریش در آمده ،اخم کرده در درگاه در پشت سر منشی ظاهر می شود.رئیس در جای خود نیم خیز می شود و با ابروهای بالا انداخته شده می گوید:"تو...؟تو اینجا چی کار می کنی مهرداد؟"
مهرداد می گوید : "تو از خدا نمی ترسی مرجانی؟چرا اجازه دادی اون ساختمون رو با اون که می دونستی پی اش خرابه ساختی؟"
مرجانی کتش را مرتب می کند و به سوی فرهاد می آید و خنده کنان می گوید:" کی می گه اونجا پی اش خرابه؟...مهندس ناظر که می گه استاندارده!...این روزا استاندارد شدن خرج داره.هاه هاه هاه."
مهرداد زیر چشمی به مرجانی نگاه می کند و در حالی که سرش را تکان می دهد می گوید :"از خدا بترس مرجانی. تو تا دسته تو گُه فرو رفتی .زیاد وقت نداری."
مرجانی همان طور که می خندد پاسخ می دهد:" کی ؟!من وقت ندارم؟!... این خُزعبلات چیه که می گی بچه جون؟من تازه اول ِ..." که ناگهان هوا ابری و تاریک شده و رعد و برقی در پنجره هویدا می شود.مرجانی به سمت پنجره بر می گردد.خانم منشی دو دستش را سریع روی دهانش می گیرد.مرجانی در حالی که قوز کرده و چشمانش گرد شده به سمت مهرداد می چرخد و با دیدن مهرداد دهانش باز می شود. مهرداد همچون چوب راست ایستاده و از چشمهایش نوری سبز رنگ می درخشد.مرجانی می دود به سوی پنجره که ناگهان رعد و برقی از پنجره به داخل می آید و به مرجانی می خورد.وی از سر تا پا جزغاله شده و از پنجره به بیرون پرتاب می شود. خانم منشی جیغ می زند.

2-خارجی-شب-صحن مسجد محل
آخوندی سر به زیر در میان مردهای سر به زیر و در حال پوشیدن کفش از مسجد بیرو ن می آید و پنج ثانیه یکبار از ته حلق با یکی از نمازگزاران خداحافظی می کند. چهره وی بسیار شبیه یکی از بازیگران معروف صدا و سیماست.یک خانم چادری پشت به دوربین به سوی حاج آقا می دود و ایشان را صدا می زند.
حاج آقا در حالیکه ریگهای درون موزائیک های حیاط مسجد را می شمارد و یک دست به ریش می کشد و با دست دیگر که به تسبیح گره خورده یقه عبایش را تنظیم می کند، سرش را به تایید تکان می دهد و به گفته های خانم روبرویش گوش می دهد.خانم جوان در حالیکه با کمال میل به حاج آقا می نگرد و تصویرش کمرنگ شده است می گوید:"حاج آقا فرهاد چند هفته هست که عوض شده .به چشماش نمی شه نگاه کرد.تند خو شده.به من نگاه نمی کنه.دستی به سرم نمی کشه.نمی گه کجا می ره..."

حاج آقا در حالیکه به موزائیک های کنار خانم نگاه می کند می گوید :"هر چه خدا بخواد همون می شه خواهر.ان شاءا... که خیر است خواهر."

3- داخلی – شب – درون خانه
همان خانم چادری وارد خانه می شود و چادرش را تا می کند و به چوب لباسی می آویزد.(خانه معماری ایتالیایی دارد و دوبلکس است)از پلکان بالا می رود و تا وارد اتاق می شود چشمهایش گرد می شوند و جیغ شدیدی می کشد.ناگهان فیلم نگه داشته می شود( استاپ می شود) و تیتراژ پایانی آغاز می شود.

تیتراژ پایانی
یک ملودی تکراری ایرانی استامبولی عربی که با کیبورد نواخته می شود و نام همه ی عزیزانی که ما را در آن سریال یاری خواهند کرد به تندی روی کادر می آیند.مجید اخشابی شروع به خواندن ترانه ای از علی معلم می کندکه ترانه مجموعه ایست از چند واژه و ضرب المثل قدیمی در هم تنیده شده.ناگهان چهره ی احمدی نژاد روی صفحه تلویزیون ظاهر می شود در حالی که می خندد و چهره اش پر از چروک شده.زیرا یک نفر کانال را عوض کرده است .وی در جمع مردم غیور استهبان فریاد می زند :"هیچ قدرتی در خواب هم توان جنگیدن با ما را ندارد."مردم دست می زنند و سوت و هورا می کشند.آقای حیاتی (یا بابان)می گوید :"ایشان همچنین در جمع خانواده های ..."که تلویزیون خاموش می شود.

 
1:51 PM 

|

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------